قصه صوتی کودکانه بی بی گلاب
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .
بی بی گلاب پیر زن مهربون قصه ما هر روز میومد توی باغچه و به گل ها ی پژمرده و خشک شده و درخت ها نگاه می کرد و می گفت آخه پس تا کی این باغچه سبز میشه آخه کی این گلها به روی من میخندند . مجید نوه بی بی گلاب که خیلی مادر بزرگ مهربونش رو دوست داشت میدونست که چقدر مادر بزرگ خونه و باغچه و گلهاش علاقه داره و چقدر منتظر اومدن بهاره . اونقدر بی بی گلاب توی هوای سرد میومد توی حیاط و به باغچه نگاه میکرد که بلاخره یک روز صبح که از خواب پا شده بود احساس کرد که تموم تنش درد میکنه و گلوش هم می سوزه . آره بیبی گلاب قصه ما سرما خورده بود و مجید هم وقتی متوجه شد مادر بزرگ سرما خورد دکتر رو خبر کرد و بی بی گلاب رو توی تختش خوابوند و …
خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین .
قصه صوتی کودکانه بی بی گلاب
برای شنیدن قصه صوتی در اپلیکشن لطفا روی دکمه صوتی زیر کلیک بفرمایید
برای شنیدن دیگر قصه های دیگه لطفا اینجا کلیک کنید .